سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود
سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود

آدما سالم... بودن

آدمها واقعا عجیب اند....!! 

دربچگی به عروسکی که باید با او بازی کنند دل میبندند اما وقتی بزرگ میشوند با دل ادمی که باید به او دل ببندند بازی میکنند...! 

بچه که بویم... 

جاده ها خراب بود ،

نیمکت مدرسه ها خراب بود،

شیراب خراب بود،

زنگ درخونه ها خراب بود...ولی...

آدما سالم بودن. 

بعضی زخم ها هستند که هر روز صبح باید پانسمانشونو بازکنی و روشون نمک بپاشی..!! 

تا یادت نره دیگه...سراغ بعضی ادما نباید رفت. 


پ.ن:غیرتی شدن ب هارت و پورت و گیردادن و جاسوسی کردن نیست غیرت یعنی زن مورد علاقت هیچ وقت احساس تنهایی و بی پناهی نکنه... این مرد باغیرته..!! هنوز حرف پیرمرد عصابدستی رایادم نرفته که گفت:مثل عصاباش هزار بار زمین بخور اما...اجازه نده اونی که بهت تکیه داده حتی ی بارم زمین بخوره.

دلی برای پریدن



آدمیزاد است دیگر... از ارتفاع می ترسد... از اینکه از جایی که بلند است به زمین بیفتد و یا دست و پایش بشکند یا حتی بمیرد...

شرط پرواز میخواهد... یک جفت بال... هوای مناسب... دلِ پریدن

اما کجاست بال پروازمان؟؟؟

کجاست هوای مناسب دل؟؟؟

یاد خدا بودن و ذکر خدا گفتن و سبک کردن بار و توشه برداشتن

کجاست دلِ پریدن؟؟؟

شجاعتمان را شیطان دزدید، آرامشمان را به یغما برد

اکنون ماییم و کتفهایی زخمی و بی بال...

و دلی که تاب ماندن ندارد و پای رفتنش نیست!

تنها دو بال آسمانی میتواند شجاعت پروازمان دهد!!! تا ترس از سقوط بی اثر شود

باید دل را یک دله کنیم و شوق بپرورانیم در دل به امید یاری اش

بین زمین تا آسمان فاصله ای نیست! به شرط آنکه قوی کنیم بال پروازمان را...

و دل بکنیم از هر آنچه متعلق است به زمین... اگر میتوانی بسم الله


پ.ن:توکل اگر داشته باشد دلت... خدا خودش بال پروازت میشود

دعای باران...

بنی اسراییل را هفت سال خشکیسالی پیش آمد، موسی علیه السلام برای طلب باران با هفتادهزار تن بیرون شد، وحی اش آمد با اینکه گناهان بر ایشان سایه انداخته و درونی زشت دارند چگونه دعایشان را اجابت کنم؟ ایشان مرا بدون یقین همی خوانند و از مکر من ایمن باشند.بازگرد و یکی از بندگانمم به نام "برخ" بگو تا بیرون آید و من دعایش را اجابت کنم. موسی وی را نمی شناخت.اما همان روز ضمن رفتن به راهی برده ای سیاه دید که بر پیشانی اش جای سجده بود و روپوشی بر خود بسته بود.موسی وی را به نور خداوندی بشناخت و سلامش گفت و پرسید نامت چیست؟، گفت:"برخ". گفت:زمانی است تو را همی خواهیم بیرون شو و بهر ما طلب باران کن. 

مرد بیرون شد و در سخن خویش گفت:این نه به کارهای تو ماند و نه از حلم توست.چه چیزی مگرت پیش آمده؟ آیا ابرهایت نقصان گرفته اند؟ یا بادها سر از فرمانت کشیده اند و یا آنچه در اختیار داری نقصان گرفته اس؟ و یا اینکه خشم تو بر گناهکاران زیادت گشته است؟ آیا قبل از خلق خطاکاران تو بسیار آمرزنده نبوده ای؟ مگر نه اینست که رحمت را تو خلق کرده ای و به عطوفت امر نموده ای؟ یا خواهی ما را ممنوع از آنها نشان دهی یا ترسی که زوال یابند.اگر چنین است به کیفر شتاب فرمای

و "برخ" در این سخنان بودکه باران بر بنی اسراییل همی باریدن گرفت.

"برخ" که بازگشت، موسی به استقبالش آمد. برخ گفت:

دیدی که چگونه با خداوند به مخاصمت برخاستم؟ انصاف به من بداد.


پ.ن:گاهی باید با خدا به گونه ای دیگر سخن گفت... اعوذ باللهـ...

عشق یعنی تفاهم و تفاهم یعنی...

دو نفر که سخت و بی‌حساب عاشق‌ هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است،
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می‌زنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

لبخند خدا

دنیا بماند برای آنانکه چنگ دل زده اند به باور همیشگی بودنش

بهشت ارزانی آنها که با خدایشان بر سرش معامله می کنند

و جهنم باشد برای آنانکه به مغضوب و والضالین فاتحة الکتاب تو خندیدند...

فقط و تنها فقط لبخند تو برای زندگی دو دنیا مرا بس است...


پ.ن: گاهی یک لبخند ساده به روی کودکی یتیم از هزاران رکعت نماز ایستادۀ شب گواراتر است