سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود
سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود

صبر کن سهراب

صبر کن سهراب!

تو راست میگویی آسمان مال من است،

پنجره...

            فکر...

                    هوا...

                             عشق...

                                         زمین... مالِ من است!

اما سهراب تو بگو... قضاوت کن...

بر دل سنگِ زمین جایِ من است؟!...

من نمی دانم که چرا این مردم، دانه های دلشان پیدا نیست؟!

صبر کن سهراب!

قایقت جا دارد؟؟؟

من هم از همهمۀ داغ زمین بیزارم!!!


پی نویس جوجه اردک عزیز: کسی میآید و لیز میخورد کنج دلمـ... و من نمیدانم چرا همۀ دلهره ها معلق میشوند میان نت سُل سرم... دیده جیحون کنم!

عکس امتحانات کالج جودی

ممنونم جودیِ عزیزم که عکس امتحانات کالجت را برایم فرستادی

اما میخواهم بپرسم واقعا از شما اینگونه امتحان میگیرند؟؟؟ 

نامۀ عاشقانه ام به جودی

جودیِ عزیزم سلام...

دلتنگ لحظه ای هستم که چشم در چشمانت بدوزم و بگویم دوستت دارم

امروز که رفته بودم تا شهریۀ دانشگاهت را بدهم... توی بانک بوی عطر تنت لحظه ای به مشامم خورد و من فهمیدم که فقط خیال بوده...

جودیِ من... ببخش بابت ترانۀ آرام اشکهایت... دیشب وقتی من بی خیال تو داشتم برای دیگری نامه می نوشتم و حساسیت تو را یا ندیدم و یا ندیده گرفتم...

میدانم تو عاشقی و دوستم داری... و نمیدانی که من هم عاشقم و دوستت دارم... اما گاهی رفتارهایم... فکر هایم... سکوتم... به قول خودت بی خیالی ام.. را از سر بی عشقی میدانی حال آنکه من دوستت دارم فقط کمی بیشتر از پیش گرفتارم...

تو باید بزرگ شوی... افکارت را گسترش دهی... بدانی که گاه گاهی سستی ها و تنبلی هایم از هزار جوره بودن فکر و خیال ها در ذهنم است... نه بخاطر دوست نداشتنت... بین خودمان بماند؛ من یکجوری که خودم هم نمیدانم چجوری است دوستت دارم؛ اصولاً ما مریخی ها هیمنطور هستیم... کسی را که دوست داشته باشیم دوست داریم... و دیگر خیالمان راحت است که دوستش داریم... فهمیدی چه گفتم؟؟؟... نه... نه چشمهایت را اینجور از تعجب گرد نکن... ببین منظورم اینست که از خودمان توی دلمان مطمئنیم که عاشقش هستیم... همین... دیگر شاید سعی و تلاشی کمتر برای جلب رضایتش داشته باشیم... حساسیت هایش را ندید بگیریم و با استدلال و دلیل و منطق خودمان رفتارش را آنالیز کنیم...

فهمیدی؟؟؟... به مسیح قسم! الان قیافۀ متعجبت دیدن دارد...

مریخی ها می فهمن من چه می گویم... اگر توی کالجاتان یک مریخی هست، از او بپرس برایت توضیح میدهد... البته به غیرت من هم فکر کن و زیاد باهاش دم نگیر...

خلاصه بگویم... دیشب که نامه ات را خواندم و نوشته بودی که هق هق گریه هایت آرام آرام دارد برای پتو وبالشتت لالایی میخواند دلم ریش شد... معمولا ما مریخی ها از اشک های شما ونوسی ها به طرز وحشتناکی دلگیر و دلخسته میشویم... و دلمان میخواهد شما هم مثل ما با استدلال و دلیل و منطق مسائلتان را حل کنید نه با اشک های دم مشکتان...

دوستت دارم جودیِ عزیزم....

مراقب خودت باش


پی نویس پشت پیکان67: هر وقت حرف از صداقت شد... صدا قطع شد!!!

اگـــــــــــر...

اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛
تا دیگران از سر جوانمردی،
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.
اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند.


پی نویس پشت وانت: میگن دروغگو دشمن خداست!... خدایا بمیرم برات؛ چقدر دشمن داری!

من را بغل کن!

تمـــام ِ لحظه هایم را غــزل کن

نوازش کن پر از شور ِ عسل کن

خدا ! امشب دلم خیلی گرفته

کمی پایین بیــا من را بغل کن

«شهراد میدری»


پ.ن: گاهی برای ریختن قطره ای اشک از چشم باید بغض را قورت داد