سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود
سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود

عطر نایاب خانۀ مادربزرگ

سلام جودی عزیزم...

میدانی؟ خیلی دلم گرفته است... یادت می آید آنروز که تو را به خانۀ مادربزرگ بردم و تو بعد از دیدن خانه اش با حالتی غم زده گفتی از خانه های قدیمی خوشم نمی آید و دل مادربزرگ را شکاندی؟؟؟ اما من...

خانه های قدیمی را دوست دارم تاریخ در آنها به زیبایی در حرکت است همه چیز عمر دارد حرف دارد برکت دارد

تکنولوژی آن ها را له نکرده!
یاغی گری ها ی مدرن تغییرشان نداده.
هنوز حیاط هست؛
حوض است؛
کوزه هست؛
قناری می خواند؛
ماهی شنا می کند...
دیوارهای اتاق های کوچک؛
مهمان جمعیتی زیاد است.
سفره ها گسترده اند؛
نه دو نفره...
نه چهار نفره...
صدای پیرها شنیده می شود؛
حضورشان برکت خانه است.
کوزه ها مملو از ترشی؛
دیگ کوچک مفهومی ندارد؛
نذری پزان به راه...
همسایه حق به گردن دارد!
دست ها صدا دارد؛
درختان نفس می کشند؛
باغچه هنوز آرزو نشده؛
زیرزمین انباری نیست؛
حیاط را بالکن نمی خوانند؛
پنجره فقط در نقاشی ها نیست...
باران در خانه می بارد...
ایوان زیر حصیر؛
چایی همیشه دم است؛
روی سماور،
توی قوری...
در خانه همیشه باز است.
مهمانی ها دلیل و برهان نمی خواهد.
غذاها ساده و خانگی است؛
بویش نیازی به هود ندارد!
عطرش تا هفت خانه می رود...
کسی نان خشکه ندارد،
نان برکت سفره است.
مهمان ناخوانده آب خورشت را زیاد می کند!
دلخوری ها مشاوره نمی خواهد!
دوستی ها حساب و کتاب ندارد!
سلام ها اینقدر معنا ندارد!
سلام گرگی وجود ندارد!
افسردگی بیماری نایابی است.
گلدان ها در خانه اسیر نیستند،
درخت یاس هنوز هست،
بوی یاس از شیشه های عطر نمی آید...
دست پدر همیشه پر است،
خانه همیشه شسته،
خاک اینجا نمی ماند!
همه چیز زنده است
حتی اگر آن خانه
سال های سال متروکه مانده باشد .....

خانه

بالاخره باید به یه جایی برسی...

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
و بالاخره خواهی فهمید که :
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود " هست.
یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " هست.
قدری احساسات پشت"به من چه اصلا " هست.
مقداری خرد پشت " چه میدونم" هست.
و اندکی درد پشت" اشکالی نداره" هست.

حس خوب دوست داشته شدن همیشگی نیست!

آدمی که دوستت دارد
خیلی زود برایت عادی می شود ،
حرف هایش، دوستت دارم هایش ..
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش ..
و چون تصور میکنی که همیشه هست،
همیشه دوستت دارد ؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی
نگرانش نمیشوی ،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست
اما او هم آدم است ..
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود ..
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی
اما جوابی نمی آید ..
فقط برایت
جای پایش می ماند !

تا نگاه خدا هست آرزو نخواهد مُرد!

آسمان را به یاد داری؟
همان که هر گاه دلت می گیرد حال ابرهایش را می فهمی
همان بیکرانی که هر گاه دلت برای پروردگارت تنگ می شود نگاهش می کنی
همان سیاه تاریکی که هرگاه مهتابش را می بینی رویاهایت جان می گیرند
همان آسمانی که ابرهایش برای تپیدن قلب تو قطره قطره آب می شوند
همان جایی که بی نهایت دید چشم هایت را در افق هایش می بینی
همان راه پیچ در پیچ و پر ستاره ای که هرگاه دستانت را به سوی الهه اش دراز می کنی آسمان با تمام ستاره هایش تسلیم دستان توست
و این خداوندگار است که وسعتش در زمین و آسمان ها جا نمی گیرد اما قلب تو، تا همیشه، خداوند را در خود جای داده
تا خدا در قلب توست آرزوهایت نخواهند مرد تا او نگاهت می کند تو نخواهی افتاد و اگر روزگاری تو را در شکست انداخت
بدان این نیز آغازی است پر شورتر و تولدیست از جنس جاودانگی…

باور پرواز و غرق نشدن

جودی عزیزم!!!

یادت می آید که از غرق شدن و سقوط می ترسیدی؟؟؟

من تو را به کلاس شنا و چتربازی و پرواز فرستادم؟

اما باز می ترسیدی و من متعجب می ماندم که وقتی کسی شنا بلد باشد و پرواز را نیز... از چه باید بترسد؟؟؟

از سقوط... یا از غرق شدن؟؟؟

ولی بعد که ذهن مهربان و قشنگ تو را آنالیز کردم فهمیدم که تو نه از غرق شدن می ترسی نه از سقوط

چرا که هم شنایت فوق العاده بود و چنباری در مسابقات شنا مقام اول را گرفته بودی

و هم چتربازی ات با آن حرکات آکروباتت توی آسمان که دل از من می بردی...

و من فهمیدم در دل تو چه میگذرد...

به خودت هم گفتم... اینجا هم میگویمش دوباره!!!

آنچه انسان را غرق میکند در آب افتادن نیست... بلکه در زیر آب ماندن است... گاهی درست در لحظۀ سقوط فرصت پرواز هم هست... انتخاب با توست... پریدن باور پرنده ایست که به پرواز می اندیشد و گرنه دلیل پرواز پر نیست...