اهل همین کوچۀ بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا؟ کوچه کجا؟ پنجرۀ باز کجا؟
من کجا؟ عشق کجا؟ طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخند و نگاهی...
منِ دلداده به آهی
بنشینیم... تو در قلب و منِ عاشق به لب چاهی
گُنه از چیست؟
از آن پنجرۀ باز؟
از آن لحظۀ آغاز؟
از آن چشم گنه کار؟
از آن لحظۀ دیدار؟
کاش می شد گُنه پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب تو را تنگ در آغوش بگیرم
کاش می شد... کاش می شد
پس باید مراقب این تیر و کمان باشم
متوجه شرایط شدم دیگه
من مخلص اون دسته از آدمایی هستم که ضریب هوشی شون اونقدر بالائه که مطلب رو تو هوا قاپ میزنن...
آورین... آورین...
دقیقا!
زدین به هدف
منطق که نداره
بله که زدم تو هدف...
قابل توجه تون باید بگم من ورزشکارِ تیر اندازی با کمان هستم
نبودنم رو ببخشین
گُنه از چیست؟
از آن لحظۀ آغاز؟
از آن چشم گنه کار؟
از آن لحظۀ دیدار؟
یا شاید هم از این قلب بی صاحاب که هیچ عقل و منطقی سرش نمیشه؟؟؟
درست نمیگم؟
کاش می شد... کاش می شد..
ای کاش...