دو نفر که سخت و بیحساب عاشق هماند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است،
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
ارزش آن در حضور است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری
همین یه جمله کل مطلب رو رسوند
این پیگیری ها خوبه برای دانستن بهتر فهم زندگی
خوشحالم که درک و فهمت بالاس
عمیق و فلسفس بود ولی به حد واندازه ی خودم یه چیزایی فهمیدم...
راحت و روان بود... فقط کافیست معنی عشق را بفهمیم
تا همین قدر هم کافیه
آن چه شما نوشته اید روح عشق است متاسفانه در تربیت اجتماعی ما تفاهم را در این می بینند که هر دو یکی شوند اما نه تفاهم همین است که دونفر در عین اختلاف یکدیگر را تحمل نکنند بلکه متفاوت بودنش را باور کند...
سلام
زیبا ودلنشین
در این روز و روزگار عصر آهن و رباتها عشق معنایی ندارد چه رسد به روح عشق...
به نظر من یکی شدن من و تو که میشود ما خوب است اما به شرطی که شخصیت کسی از بین نرود و کسی در دیگری ذوب نشود
اگر زن "زن" بماند و شخصیتش را محترم بشمارد و برای خودش و افکارش ارزش قائل شود و مرد هم به همین گونه خود را ببیند زندگی گلستان میشود...
باید باور کنیم متفاوتیم... اما هر دو انسانیم... و می توانیم برشماریم قابلیت ها را...
سلام
ممنونم از بودنتان بزرگوار