سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود
سطرهای دفتر کاهی ام

سطرهای دفتر کاهی ام

وجود بی وجودم از وجود تو موجود می یابد یا واجب الوجود

به ما ربطی نداره؛ فقط...

اگر مردی شلوار جین با کفش های مردانه می پوشد به ما ربطی ندارد

اگر زنی با کفش های پاشنه بلند برای پیاده روی آمد به ما ربطی ندارد

اگر پسری زیر ابروی خود را برداشت به ما ربطی ندارد

اگر دختری قبل از سرد شدن هوا و بارندگی بوت پوشید به ما ربطی ندارد

اگر کسی لباسی را با طرح خاصی به تن کرد به ما ربطی ندارد

اگر در خانۀ همسایه زیاد رفت و آمد می شود به ما ربطی ندارد

اگر کسی موی خود را مدل خاصی کوتاه می کند به ما ربطی ندارد

اگر کسی رو بدن خود را خالکوبی می کند به ما ربطی ندارد

اگر کسی ریش یا سیبیل دارد به ما ربطی ندارد

اگر کسی اضافه وزن دارد یا اندامش ناموزون است به ما ربطی ندارد

اگر کسی به موسیقی سبک خاصی گوش می دهد به ما ربطی ندارد


و در کل اگر کسی به شیوۀ خاص خودش زندگی می کند و به کسی صدمه نمی زند به ما ربطی ندارد

اما...

اگر کسی نیازمند کمک است چه مادی چه فکری... به ما مربوط است

یاد بگیریم به حریم خصوصی دیگران احترام بگذاریم و از قضاوت و دخالت بیجا در زندگی انسانها اجتناب کنیم


پ.ن:به قرآن عمل کنیم... ان اکرمکم اتقاکمـ...

هوای باران زده به سرم

بارونی

تو می گویی باران صدای پای اجابت است ؛

نیاز کن ! اما مسلک من ، مسلک درویشان است !
چه دارند که از هر حیث بی نیازند ؟!
آن نیازی که تو را بی نیاز می کند !
اما من در اوج بی نیازی ، به تو نیاز پیدا کردم !
پس ببار باران. . . !

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

پ.ن:دلی که چلۀ زمستانِ بی برف دلش هوای باران کند که دل نیست... یک تکه ابر است در آسمانِ آبی

آدما سالم... بودن

آدمها واقعا عجیب اند....!! 

دربچگی به عروسکی که باید با او بازی کنند دل میبندند اما وقتی بزرگ میشوند با دل ادمی که باید به او دل ببندند بازی میکنند...! 

بچه که بویم... 

جاده ها خراب بود ،

نیمکت مدرسه ها خراب بود،

شیراب خراب بود،

زنگ درخونه ها خراب بود...ولی...

آدما سالم بودن. 

بعضی زخم ها هستند که هر روز صبح باید پانسمانشونو بازکنی و روشون نمک بپاشی..!! 

تا یادت نره دیگه...سراغ بعضی ادما نباید رفت. 


پ.ن:غیرتی شدن ب هارت و پورت و گیردادن و جاسوسی کردن نیست غیرت یعنی زن مورد علاقت هیچ وقت احساس تنهایی و بی پناهی نکنه... این مرد باغیرته..!! هنوز حرف پیرمرد عصابدستی رایادم نرفته که گفت:مثل عصاباش هزار بار زمین بخور اما...اجازه نده اونی که بهت تکیه داده حتی ی بارم زمین بخوره.

دلی برای پریدن



آدمیزاد است دیگر... از ارتفاع می ترسد... از اینکه از جایی که بلند است به زمین بیفتد و یا دست و پایش بشکند یا حتی بمیرد...

شرط پرواز میخواهد... یک جفت بال... هوای مناسب... دلِ پریدن

اما کجاست بال پروازمان؟؟؟

کجاست هوای مناسب دل؟؟؟

یاد خدا بودن و ذکر خدا گفتن و سبک کردن بار و توشه برداشتن

کجاست دلِ پریدن؟؟؟

شجاعتمان را شیطان دزدید، آرامشمان را به یغما برد

اکنون ماییم و کتفهایی زخمی و بی بال...

و دلی که تاب ماندن ندارد و پای رفتنش نیست!

تنها دو بال آسمانی میتواند شجاعت پروازمان دهد!!! تا ترس از سقوط بی اثر شود

باید دل را یک دله کنیم و شوق بپرورانیم در دل به امید یاری اش

بین زمین تا آسمان فاصله ای نیست! به شرط آنکه قوی کنیم بال پروازمان را...

و دل بکنیم از هر آنچه متعلق است به زمین... اگر میتوانی بسم الله


پ.ن:توکل اگر داشته باشد دلت... خدا خودش بال پروازت میشود

دعای باران...

بنی اسراییل را هفت سال خشکیسالی پیش آمد، موسی علیه السلام برای طلب باران با هفتادهزار تن بیرون شد، وحی اش آمد با اینکه گناهان بر ایشان سایه انداخته و درونی زشت دارند چگونه دعایشان را اجابت کنم؟ ایشان مرا بدون یقین همی خوانند و از مکر من ایمن باشند.بازگرد و یکی از بندگانمم به نام "برخ" بگو تا بیرون آید و من دعایش را اجابت کنم. موسی وی را نمی شناخت.اما همان روز ضمن رفتن به راهی برده ای سیاه دید که بر پیشانی اش جای سجده بود و روپوشی بر خود بسته بود.موسی وی را به نور خداوندی بشناخت و سلامش گفت و پرسید نامت چیست؟، گفت:"برخ". گفت:زمانی است تو را همی خواهیم بیرون شو و بهر ما طلب باران کن. 

مرد بیرون شد و در سخن خویش گفت:این نه به کارهای تو ماند و نه از حلم توست.چه چیزی مگرت پیش آمده؟ آیا ابرهایت نقصان گرفته اند؟ یا بادها سر از فرمانت کشیده اند و یا آنچه در اختیار داری نقصان گرفته اس؟ و یا اینکه خشم تو بر گناهکاران زیادت گشته است؟ آیا قبل از خلق خطاکاران تو بسیار آمرزنده نبوده ای؟ مگر نه اینست که رحمت را تو خلق کرده ای و به عطوفت امر نموده ای؟ یا خواهی ما را ممنوع از آنها نشان دهی یا ترسی که زوال یابند.اگر چنین است به کیفر شتاب فرمای

و "برخ" در این سخنان بودکه باران بر بنی اسراییل همی باریدن گرفت.

"برخ" که بازگشت، موسی به استقبالش آمد. برخ گفت:

دیدی که چگونه با خداوند به مخاصمت برخاستم؟ انصاف به من بداد.


پ.ن:گاهی باید با خدا به گونه ای دیگر سخن گفت... اعوذ باللهـ...